اگر این توبهای که من میگویم، انجام دهی، به خدا قسم بهشت خدا را برای ورود تو ضامن میشوم. اگر آن توبهای که من میگویم انجام بدهی، معاملهای بالاتر از این با تو میکنم.
دستور امام صادق(علیه السلام) برای توبه حقیقی و ضمانت بهشت
وقتی گنهکاری نزد امام صادق(علیه السلام) آمد و گفت که میخواهم توبه کنم، امام فرمودند: واقعاً میخواهی توبه کنی یا مثل بقیه حرف میزنی؟!
گفت: نه، میخواهم واقعاً توبه کنم.
فرمود : توبهای که ما میگوییم حاضری انجام دهی؟!
عرض کرد: بله.
فرمود: اگر این توبهای که من میگویم، انجام دهی، به خدا قسم بهشت خدا را برای ورود تو ضامن میشوم. اگر آن توبهای که من میگویم انجام بدهی، معاملهای بالاتر از این با تو میکنم، من توبهای که به تو میگویم اگر عمل کنی، بهشت را ضامن میشوم.
عرض کرد: آقا بگویید.
فکری کرد و گفت: «خَرَجتُ مِما أنا فیِهِ» بیرون آمدم، میلیونر هم بود، گوسفند داشت، شتر داشت، آسیاب داشت، مغازه داشت، ملک اجارهای داشت، بیرون آمد.
ابو بصیر میگوید: روزی در کوفه او را دیدم که فقط یک پیراهن عربی پوشیده بود. به او گفتم کجایی؟!
گفت: دنبال یک پیراهن میگردم، این پیراهنی که تن من است، مال همان روزهایی است که در گناه بودم، از کوه به تنم سنگینتر است. گفت: یک پیراهن به او دادم، مرا دعا کرد.
گفتم: خانهها، آسیاب و غیره را چه کردی؟ گفت: هیچ کدام درست نبود، پرسیدم: گوسفندها را چه کردی؟ گفت: هیچ کدام درست نبود، زن و بچه را چه کردی؟ گفت: ازدواج من با زن طاغوتی بود، از طاغوتیهای بنیامیه. او حاضر نشد راه مرا قبول کند. پرسیدم : الان بچهها چه کاره هستند؟ گفت: بچهها مرا دیوانه خواندند، آنها هم رفتند، ما ماندیم و این پیراهن. گریهام گرفته که این پیراهن چرا تن من است؟ چطور زمانی که این همه مال داشتی، سنگین نبود، چون خدایی نبودی، آدم خدایی سنگینی گناه را حس میکند کسی که نورانی و سبک شده، حتی یک پر کاه هم مثل کوه دماوند برای او سنگین است.
چند روز او را ندیدم، سراغش را گرفتم، گفتند یک قطعهای هست خراب شده کسی هم در آن نیست، صاحبانش هم دست برداشتهاند آنجا افتاده، بالای سرش رفتم، گفتم دکتر برایت بیاورم؟
گفت : نه، دکتر مرا مریض کرده است :
در دست طبیب است علاج همه دردی دردی که طبیبم دهد آن را چه علاج است
سرش را به دامن گرفتم، از حال رفت، بعد از چند لحظه چشمش را باز کرد و گفت: ابو بصیر، مولایم امام صادق علیهالسلام الان به ضمانتش عمل کرد، چون پارسال به من گفته بود که بیا بیرون، من ضامن میشوم تا به بهشت بروی، الان ملائکه خدا در خرابه هستند، آنها به من گفتند که امام صادق علیهالسلام به ما گفتهاند که تو اهل بهشت هستی. بیا بیرون.
گناه چه ارزشی دارد؟ گناه تاکنون چه خدمتی به ما کرده است؟ بله، بالاترین خدمت گناه به ما این بوده که ما را از تو جدا کرد، این بالاترین خدمت گناه است، حال دوست داری ما به تو وصل شویم؟
ما را بیامرز، یعنی از گناهان ما بگذر، ما میشویم مال تو، اما تا پرونده ما سیاه است، تا دل ما پر از آلودگی رذایل اخلاقی است، تا نفس ما زخم خورده شیطان است، ما مال تو نیستیم. زمانی که دکتر بالای سر منِ مریض میآید، دماغش را میبندد، دهانش را میبندد، دستکش دستش میکند، الکل دنبالش میگذارد، برای این که من آلوده هستم، میگوید: ولش کن، نه با من دست میدهد، نه نزدیک تخت من میآید، به محض این که نبض مرا گرفت، با صابون دستش را میشوید، میگوید آلوده است، اما همین که خوب شدم و میخواهم حسابش را بدهم، مرا در مطب کنار خودش مینشاند، دست میدهد و در هنگام خداحافظی بغل میکند و دیگر دهان و دماغش را نمیبندد.
ما نیز دلمان میخواهد از آلودگیها بیرون بیاییم، ولی از بس بار ما سنگین است نمیتوانیم بیرون بیاییم، دست ما را بگیر خودت ما را از این آلودگیها بیرون بکش .
این قلب ما بیت تو بود، ولی ما با آن از ابوجهل بدتر معامله کردیم، این جا را بتخانه کردهایم، شماره بتها هم در این خانه معلوم نیست، هر چه بت بوده ما راه دادهایم، بت دنیا، بت مال، بت حب مقام، بت حب ریاست، بت منیت ... نمیتوان شمرد .
منبع :سایت برنا
سایتتبیان
کلمات کلیدی: